مرگ پاواروتی فقط مرگ یک خواننده اپرا نبود. در دنیا خوانندگان کلاسیک زیادی اوج میگیرند و هنرمندی میکنند و از این دنیا میروند اما شاید بیسابقه بوده که خوانندهای با چنین سبک و سیاقی بتواند تبدیل به یک ستاره مشهور جهانی شود؛ آنقدر مشهور که در مراسم تشییعجنازهاش تعدادی از شخصیتهای سیاسی و هنری دنیا حضور داشته باشند و تا چند روز، خبرگزاریها و شبکههای تلویزیونی جهان خبرهای مربوط به مرگ و زندگی او را پوشش دهند.
یکی از خبرها این بود که قرار است در تمام سفارتخانههای ایتالیا در دنیا دفتر یادبودی گذاشته شود تا علاقهمندان بتوانند چند خطی به یادبود پاواروتی بنویسند و آن را امضا کنند. حال و هوای سفارت ایتالیا در خیابان نوفللوشاتوی تهران هم دیدنی است.
اینجا خیابان نوفل لوشاتو است، پلاک81. یک در بزرگ آهنی با یک زنگ کوچک در کنارش و کیوسکی که دوتا سرباز تویش نشستهاند. اینجا سفارت ایتالیا است.از در آهنی داخل خیابان که وارد ساختمان بشوی، باید یک راهروی نسبتا باریک را طی کنی تا به دفتر آقای سفیر برسی. روی دیوارهای راهرو، پر است از تابلوهای نقاشی از شهرهای مختلف ایتالیا.
یک ملخ هواپیما را هم روی یک میز قرار دادهاند که میشود رویش نقش پرچم این کشور را تشخیص داد.جلوی دفتر سفیر، یک اتاق کوچک قرار گرفته. اینجا جایی است که قرار است برای لوچیانو پاواروتی مراسم یادبود بگیرند.
البته تلفنچی سفارت قبلا گفته بود که امروز چنین مراسمی برپا خواهد شد ولی وقتی به اتاق میرسی خیلی زود میفهمی که مراسم آنچنانی در کار نیست؛ فقط قرار است نمایندههای کشورهای مختلف بیایند و دفتر یادبودی را امضا کنند؛ کاری که به پیشنهاد رئیسجمهور ایتالیا در کنسولگریهای ایتالیا در بیشتر کشورهای دنیا انجام میشود.
در خاک ایتالیا
داخل اتاق، یک میز چوبی قرار دارد که رویش دفتر یادبود را گذاشتهاند. کنار دفتر، عکس بزرگی از پاواروتی مرحوم را قاب کردهاند. دسته گل صورتیرنگی هم روی میز توی گلدان است. کمی آن طرفتر پاواروتی دارد میخواند.
3-2 تا سیدی از کارهای او به مانیتور کامپیوتر تکیه داده شده. لوچیانو از روی جلد یکی از همین سیدیها لبخند میزند و صدایش توی اتاق میپیچد. جلوی در ورودی یک دسته گل بزرگ هست که به فارسی رویش نوشتهاند: «تنها صداست که میماند». این دسته گل را کنسرواتور تهران به روح خواننده ایتالیایی تقدیم کرده است.
این اتاق، به جز راه ورود، یک در به دفتر سفیر دارد و یک در به حیاط سفارت. سیستم را اینجوری چیدهاند که مهمانها از حیاط وارد شوند و بعد سفیر به استقبال آنها بیاید. البته یک خانم و آقای ایتالیایی هم در اتاق حضور دارند تا به مهمانها خوشامد بگویند.
مهمانها یکی یکی وارد حیاط میشوند و یک نگهبان ایتالیایی با لباس رسمی آبی و سرمهایاش آنها را تا جلوی در همراهی میکند.
برای روح خواننده
دفتر یادبود را که نگاه کنی متوجه میشوی که از صبح امروز، سفرای اردن، مکزیک و دانمارک اینجا بودهاند. در داخل دفتر، امضای بهزاد معافی - رهبر کنسرواتور تهران – هم دیده میشود که درباره پاواروتی نوشته: «او سلطان بزرگ اپرا بود. عمیقترین تاثرات ما را برای درگذشت او پذیرا باشید».
و حالا نوبت سفیر بوسنی و هرزگوین است که دفتر را امضا کند؛ مرد 65 – 60 سالهای که بعد از خوشوبش با روبرتو توسکانو – سفیر ایتالیا – کاغذی را از توی جیبش در میآورد و شروع میکند به نوشتن: «از طرف خود و پرسنل دفتر، مایلم عمیقترین و خالصانهترین تاثیرات را نسبت به درگذشت غمانگیز استاد لوچیانو پاواروتی ابراز کنم؛ هنرمند بزرگی که صدایش همیشه زنده خواهد بود و عظمتش را برای ما یادآوری خواهد کرد.
او نه تنها به عنوان یک هنرمند بزرگ که به خاطر فعالیتهای انساندوستانهاش در بوسنی در یادها خوهد ماند». اشاره سفیر بوسنی برمیگردد به سال 1990؛ زمانی که پاواروتی با بونو - رهبر گروه U2 - کنسرتی را با عنوان Salnt Kosovo (قدیس، کوزوو) در حمایت از جنگزدگان شبه جزیره بالکان برگزار کرد. او حتی بعدتر، قسمت زیادی از درآمد کنسرتهای «پاواروتی و دوستان» را که در زادگاهش (مودنا) برپا میشد، به کودکان جنگ بوسنی تقدیم کرد.
سفیر بوسنی خداحافظی میکند و سوار اتومبیل تشریفاتش میشود تا نماینده استرالیا وارد شود. او هم مثل همتای مکزیکی و دانمارکیاش با جملاتی کلیشهای، مرگ خواننده بزرگ ایتالیایی را تسلیت میگوید و میرود.
بعد از او، مردی چشم بادامی میآید توی اتاق که در نظر اول ژاپنی میزند اما بعد معلوم میشود که او نماینده یونسکو در ایران است. بعد از رفتن او که دفتر را بخوانی، میبینی که متفاوتترین جملات را نوشته: «دنیای موسیقی، لحظهای سکوت را تجربه خواهد کرد اما ترانهها و آهنگهای او تا ابد مردم سراسر دنیا را همراهی میکند. با عمیقترین تاثرات، بالاترین احترامات و عشق!».
برنامه قرار است تا یک بعدازظهر ادامه پیدا کند. بنابراین نمیشود منتظر ماند تا سر و کله بقیه سفرا هم پیدا شود. سر سفیر شلوغ است و نماینده سفارت شما را تا جلوی در بدرقه میکند.
وقتی از ساختمان شماره 81 خارج میشوی، همهاش فضای آن اتاق در ذهنت است؛ آن عکس، آن نقاشیها، آن یادداشتها و آن صدا؛ صدایی که انگار برای همه دنیا مهم بوده...
گفتوگو با سفیر ایتالیا در تهران
- چرا مردم ایتالیا اینقدر پاواروتی را دوست دارند؟
ایتالیاییها عاشق اپرا هستند؛ هنری که اساسا در ایتالیا متولد شد و در قرن نوزدهم گسترش و رشد پیدا کرد. برای خیلی از ایتالیاییها، اپرا به خاطر تجربه هنری و احساس قدرتمندی که تماشایش به انسان میدهد، هیچگاه با سینما یا تلویزیون جایگزین نشده است. پاواروتی برای اپرا موج تازهای از محبوبیت و مخاطب به ارمغان آورد.
- کارهایش را چقدر دوست دارید؟ به هیچ قطعه خاص یا آلبومی علاقهمند هستید؟
تواناییهای موسیقایی پاواروتی، طیف گستردهای را شامل میشود اما اینطور که اهل فن میگویند، بهترین کارهایش اجرای اپراهای پوچینی است. غیر از این، بهخصوص در دوره اخیر فعالیتهایش، پاواروتی تعداد زیادی ترانه مردمپسند خواند که خیلیهایشان جزء مجموعه اپراهای کلاسیک نیستند و همین او را در بین مردمی که اپرا در فرهنگشان نیست، محبوبتر کرد.
- از فوت او چطور مطلع شدید؟ چه احساسی داشتید؟
یکی از دوستان ایرانی با اساماس به من خبر داد. احساس کردم ایتالیا کسی را از دست داده است که نه تنها در هنر سهم داشت بلکه در ارائه تصویری گرمتر، حسیتر و عینیتر از کشورم در دنیا مؤثر بود. اما این احساس را هم داشتم که وقتی کسی به چنین موقعیت هنریای میرسد، دیگر تنها به یک کشور متعلق نیست؛ مال همه دنیاست. هنر واقعی هیچگاه ملی نمیماند و جهانی میشود.
- سفارتخانه شما مراسم خاصی برای بزرگداشت او داشته یا خواهد داشت؟
مثل همه سفارتخانههای دیگر ایتالیا در دنیا، ما هم به مدت 2 روز (دوشنبه و سهشنبه) دفترچه یادبودی برای ثبت پیامهای بازدیدکنندگان در سفارت خواهیم داشت. امیدواریم تا پایان سال بتوانیم در تهران و شاید یک شهر دیگر، کنسرتی به افتخار و یاد او برگزار کنیم. برای این اتفاق همه تلاشمان را خواهیم کرد.
- در سفارت دفتر یادبودی برای پاواروتی گذاشته بودید تا بازدیدکنندگان در آن بنویسند؛ آیا جمله خاصی از این دفتر یادتان مانده؟
نه، اما میتوانم بعدا به این سؤالتان دقیقتر جواب بدهم چون میخواهم همه یادداشتهای دفتر را با هم بخوانم.
- شما سفیر ایتالیا در ایران هستید؛ به نظرتان ایرانیها چقدر پاواروتی را میشناسند؟
خوشحالم و البته اصلا متعجب نیستم (با توجه به سطح فرهنگ بالای ایرانیها) که مردم ایران اینقدر آگاهند و در چنین موقعیت غمانگیزی با ما همدردی میکنند. شما ملتی هستید که هم «مصرفکننده» هنر هستید و هم «تولیدکننده» آن. این یکی از دلایلی است که باعث میشود اقامتم در ایران جذاب و لذتبخش باشد.
- اخیرا یکی از روزنامههای آمریکایی صدای شهرام ناظری را با پاواروتی مقایسه کرده بود؛ نظر شما در این باره چیست؟ تا به حال چیزی از کارهای ناظری شنیدهاید؟
باید اعتراف کنم که در این مورد بیاطلاعم. من تا به حال هیچ آهنگ یا ترانهای از ناظری نشنیدهام.
- بعد از مرگ پاواروتی عکسالعملی از ایرانیها دیدهاید؟
بله. خیلیها برای دیدار و امضا کردن دفتر یادبود به اینجا آمدند. به جز آن، ایمیلها، نامهها و تماسهای تلفنی هم بودند. ایرانیهایی که اینجا آمدند، همگی به ما تسلیت میگفتند و متاثر بودند. ما واقعا تحتتأثیر قرار گرفتیم.
- نظرتان درباره بازتاب این اتفاق در مطبوعات ایران چیست؟ مطلبی هست که خاطرتان مانده باشد؟
تا جایی که من دیدم، عملا تمام مطبوعات خبر را نقل کرده بودند و تا حدودی به آن پرداخته بودند.
- فکر میکنید کسی هست که بتواند جایگزین پاواروتی شود؟
خب، آینده در پیشروست و ما هم بهخصوص در حوزه موسیقی امیدوار به استعدادهای تازه هستیم. ولی پیدا شدن جایگزینی برای پاواروتی ـ اگر نگویم غیرممکن ـ بسیار دشوار است. او ترکیب نادری از استعداد، شخصیت و خصایل انسانی بود.
مردی با صدایی ملکوتی
پلاچیدو دومینگو، خواننده تنور
من همیشه صدای ملکوتی او را ستایش میکردم؛ به خاطر قابلیتهای کامل آن و کیفیت بینقصاش. بدون شک او یکی از مهمترین و بزرگترین تنورهای همه زمانهاست.
مارکو آرمیلیاتو، آهنگساز
در دهه90 در آفریقای جنوبی، مردمی را دیدم که میخواستند به او نزدیک شوند و طوری لمسش میکردند که انگار یک قدیس است. تا به حال کسی را آنطور ندیده بودم مگر پاپ را. شاید آنهایی که اپرا را میشناسند دربارهاش بسیار بیرحمانه و باافاده قضاوت کنند یا بگویند «او اصلا موسیقی را نمیشناسد» ولی نکته این نیست؛ او قطعا یکی از بزرگترین خوانندههای اپرا در تاریخ است و چیزی که درباره لوچیانو ارزشمند بود، قیمت تمامشده بلیتهایش بود.
جان کاپلی، کارگردان اپرا
من اولین اجرای پاواروتی را در کاونت گاردن، در لابوهم، سال 1963 کارگردانی کردم؛ وقتی که او جوانی تنومند بود. تنها بود چون از خانه دور بود و نمیتوانست انگلیسی صحبت کند. رفت و خرید کرد و برای همهمان غذا پخت. پاستا و سس فوقالعادهاش به یاد ماندنی است. روزهای خوبی بود. ما فکر میکردیم که موفق خواهد شد ولی نمیدانستیم که دارد میرود تا تبدیل به یک فوق ستاره شود.
مارتین برن هیمر، منتقد موسیقی
دو تا پاواروتی وجود داشت؛ یکی خواننده جوانی با ذوق و استعدادهای خدادادی و یکی هم پاواروتی تاجر. من پاواروتی اول را تحسین میکردم و بابت دومی متاسف بودم. پاواروتی جوان هیچوقت یک خواننده سبکگرا نبود ولی صدای زیبایی داشت، چیزی جذاب داشت؛ که در اجراهایش بروز میداد. در زمان تنورهای سهتایی، پاواروتی محصول فن روابط عمومی و همینطور عزتنفس خودش بود.
ولی یک جایی از مسیر، حس ماجراجوییاش را از دست داد. شنوندههای بسیاری را به خودش جلب کرده بود اما نتوانست اهل فن اپرا را متقاعد کند. هر چه به پایان نزدیکتر میشد، اجراهایش هم واقعا بدتر میشد. خودش مثل یک درخت وسط صحنه میایستاد و رو به تماشاگران میخواند؛ بدون هیچ جذابیت یا حرکت خاصی که همراه صدایش شود؛ بدون توجه نشان دادن به قواعد اپرا. این یک نقش نبود؛ یک نمایش تکنفره بود از یک تنور عظیمالجثه.
زیباترین نوع زندگی
«آریجو پولا» خوب کاری کرد که بدون دستمزد، لوچیانو را که آنموقع پسری 19 ساله بود به شاگردی پذیرفت. آن روزها جایی بین فلورانس و میلان، پسر داشت شغل آیندهاش را پیدا میکرد. به توصیه مادرش یکی دو سالی معلمیکرد و کارمند بیمه شد، هر چند دلش میخواست فوتبالیست حرفهای شود.
چند وقت بعد که بین معلمیو موسیقی گیر افتاده بود، بابای نانوایش به او گفت :«لوچیانو، اگر سعی کنی روی دو تا صندلی بنشینی از وسط آنها پایین خواهی افتاد، پس باید یکی از صندلیها را انتخاب کنی»؛ این را پدری گفته بود که خودش میخواند و خوب هم میخواند اما هیچوقت حرفهای نشد. نانوای خواننده و زنش - که کارگر کارخانه دخانیات بود- خودشان را وقف لوچیانو کردند.
لوچیانو بالاخره در 1961 نقشی در اپرا به دست آورد؛ نقش «رودولفو» در اپرای «بوهِم» اثر «جاکومو پوسینی». او حالا رسما خواننده اپرا بود. 4 سال بعد گذارش به سالن «کاونت گاردن» لندن افتاد. بعدها از لندن به استرالیا رفت و درباره تنظیم صدا و خوانندگی، حسابی چیز یاد گرفت. سال1970 که شد، صدای طرفدار پر و پا قرص تیم یوونتوس در بیشتر اپراهای جهان شنیده میشد.
لوچیانو پاواروتی میگفت: «من فکر میکنم زندگی همراه با موسیقی زیباترین نوع زندگی است؛ برای همین است که زندگیام را وقف موسیقی کردهام». او راست میگفت، آدم پرکاری بود و همیشه با موسیقی زندگی میکرد. در دهه 80 میلادی برای تشویق و پرورش جوانان با استعداد، برنامهای به نام «مسابقه آواز پاواروتی» ترتیب داد. در سال 1990 که برای مسابقات جام جهانی در ایتالیا خواند، همه مردم جهان او را شناختند.
پاواروتی با کمک «پلاچیدو دومینگو» و «خوزه کارراس» گروه «سه تنور» را تشکیل داد. آنها میخواستند کاری کنند که مردم بیشتری به اپرا گوش دهند. در این سالها پاواروتی اپراهای سبکتر را برای عرضه به مردم جهان اجرا کرد. حالا دیگر پاواروتی به اندازه خوانندههای پاپ شهرت داشت.
میگویند زمانی 200 هزار نفر برای دیدن و شنیدن هنر او در پارک مرکزی نیویورک گرد آمدند. او با خوانندگان پاپ همکاری نزدیکی داشت. آثاری که از این همکاری بهجا ماند را با عنوان «پاواروتی و دوستان» میشناسیم. پاواروتی این همکاری را بیشتر برای اهداف فرهنگی و بشردوستانه راه انداخت. برایان آدامز، آناستازیا، سلین دیون، التون جان، اریک کلاپتون، ریکی مارتین، استینگ و... به او ملحق شدند و کنسرتهای خیرخواهانه زیادی برای کمک به کودکان جنگزده و مردم فقیر جهان اجرا کردند.
آخرین اجرای عمومیپاواروتی در افتتاحیه المپیک زمستانی تورین بود؛ سال 2006. بعد، پزشکان سرطان را در بدنش تشخیص دادند. لوچیانو که همیشه لباسهای شاد میپوشید، دوست نداشت هنگام غذا خوردن صدای خودش را بشنود. زیاد کتاب میخواند و آرزو داشت نقاش یا پزشک شود! 2 بار ازدواج کرد (1961 و 2003)، صاحب 3 دختر شد و بدترین خاطرهاش مرگ پسر خردسالاش بود.
خیلی از سنتیهای اپرا از اینکه پاواروتی به موسیقی پاپ سرک میکشد و اپرا را به فضاهای عمومیمیکشاند خوشحال نبودند و به او بد و بیراه میگفتند. پاواروتی ناراحت نمیشد چون انتقاد آنها را بیجا و نادرست میدانست. چند ساعت پیش از مرگ، در ششم سپتامبر امسال، پاواروتی برنده «جایزه عالی فرهنگ ایتالیا» شد. او اولین ایتالیایی برگزیده برای دریافت این جایزه بود.
ایمان جلیلی- ترجمه: نسیم حسنی- مجتبی ذوقی